فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 24 روز سن داره

نفس طلایی

عروسک خوشگل

سلام عروسک خوشگل من  امروز نرفتیم خرید   اما عوضش رفتیم لادن و بابایی واسه من کلی شیرینی که دوست داشتم و خرید   بعدم برام بستنی خرید   ( فکر نکنی مامانی شکمو ها فقط بستنی دوست داره خوب   ) تو هم امدی دنیا واست بستنی می خرم خوب نفس طلایی من   راستی امروز وقتی داشتم دنبال عکس برا وبلاگت می گشتم یه عروسک  پیدا کردم که خیلی خوشگله کاش یه جا عین اون و ببینم و واست بخرم ، حالا عکسش و برات میذارم جیجرم ، تازه خود من هم کلی عروسک های خوشگل دارم که میدمشون بهت یه روزم عکس عروسکهام رو برات میذارم   عاشقتم مامانی من  ...
31 تير 1390

توپ قل قلی

یه توپ دارم قل قلیه                   سرخ و سفید و آبیه  میزنم زمین هوا میره                   نمیدونی تا کجا میره من این توپ و نداشتم                 مشقام و خوب نوشتم   باباجونم عیدی داد                      یه توپ قل قلی داد  هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
31 تير 1390

بابایی دوستت داریم

سلام بابا معین مهربون  من و نفس طلایی خیلی خیلی دوستت داریم و افتخار می کنیم که در کنار تو هستیم و از خدا می خوایم شما رو همیشه برامون حفظ کنه  بابا جون دوستت داریم  ...
31 تير 1390

خرید خونه

سلام فندق من خوبی نازنینم ؟ چه خبرا؟ الان من و بابایی می خواستیم بریم هایپراستار خرید کنیم واسه خونه ، اونجا نی نی ها یا تو ماشین های کوچولو می شین یا تو سبد خرید یا اینکه ناز و مامانی میرن این ور و اون ور و واسه خودشون لوازمی و که لازم دارن ( خوراکی یا اسباب بازی یا..) بر میدارن . یاد حسین کوچولو افتادم ( پسر عمو محسن و خاله زینب جون ) که یه دفعه خاله زینب تعریف میکرد حسین کوچولو تو فروشگاه واسه خودش یه سبد بر میداره و هر چی دوست داره میریزه توش ... کاش تو بودی نازم تا برات هر چی که دوست داشتی می خریدم  ان شاالله وقتی از بهشت امدی پیشمون میبرمت خرید تا خودت خوراکی ها و اسباب بازی هات و انتخاب کنی فندق من ببین این اسباب بازی ها رو دوس...
31 تير 1390

پروانه

سلام پروانه ی من توی حیاط مامان جون فاطمه ، روی گلهای باغچه ، بعضی روزا یه پروانه ی سفید قشنگ میاد و روی گلها میشینه ، اونقدر ناز مثل تو که این همه نازی ، من وقتی بچه بودم اونقدر دوستش داشتم همش میرفتم و میدویدم دنبالش تا بگیرمش البته که نگرفتمش اخه مامانی ادم نباید حیوون ها و بقیه ی ادم هایی که از خودش کوچیکتر و ضعیف تر هستند رو اذیت کنه الانم اون پروانه رو خیلی دوست دارم اما تو رو تو دنیا از همه چی بیشتر دوست دارم پروانه خوشگلم که امدی و توی قلب مامانی لونه کردی قربونت برم عزیز دلم چقدر دلم می خواست که باشی پروانه ی من    ...
31 تير 1390

مهدی جان (ع)

مهدیا : سر عاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست  ورنه عشق تو کجا ، این دل بیمار کجا ؟ کاش در نافله ات نام مرا هم ببری  که دعای تو کجا ، عبد گنهکار کجا ؟    ...
31 تير 1390

سنبلم

سلام سنبل مادر خوبی نازنینم امروز رفتم کلاس بعدم رفتم یه سر به عزیز جون زدم و امدم خونه ، دیشبم رفتیم عروسی دوست من با فایزه جون دوست گلم که بابایی و شوهر فایزه تازه باهم اشنا شدن بعدش با هم رفتیم بستنی خوردیم جات خالی بود عزیزکم  اما کلا امشب دلم خیلی گرفته نمیدونم چرا اما کلا مثل روزای دیگه نیستم اما قول میدم اگه تو بیای همیشه شاد شاد شاد باشم فرشته ی شادی من    ...
31 تير 1390

دعا کن

سلام عزیزکم خوبی قشنگم ؟ امروز رفتیم خونه ی عزیز جون یعنی مادر بزرگ من که فهمیدیم ایشون حالشون خوب نیست و بیماری قبلشون عود کرده من خیلی ناراحت شدم یعنی همه ناراحت بودن اما یه جورایی غم و تو دلشون نگه داشته بودن و تو ظاهر خودشون و شاد نشون می دادن  از خدا می خوام اتفاق بدی نیفته و همه ی مریضا شفا پیدا کنن اخه مامانی پارسال یه اتفاق خیلی بد برای مامان من یعنی مامان جون مهربون تو افتاد (ایشون خونریزی مغزی و بعد از اون سکته ی مغزی کردن با اینکه خدا خیلی بهمون رحم کرد و الان پیشمون هستن اما هر وقت یاد اون روزا میفتم ، مثل همین الان اشک تو چشام لونه می کنه ) حالا بعدا برات مفصل  می نویسم از اون به بعده که هر چی میشه دلم هوری میریزه&nb...
27 تير 1390

گلی

سلام گل گلی خوبی مامانی ؟  امروز با یکی از دوستام حرف زدم و تصمیم گرفتم که از اول مرداد شروع کنم به درس خوندن دعا کن خدا بهم توان بده تا شروع کنم و خوب خوب بخونم مامان جونی  کاش بودی تا منم مثل بقیه مامانی های وبلاگ های دیگه از خاطرات و شیطونی هات می نوشتم و عکس های ناز نازی تو توی وبلاگت میذاشتم  نمیدونم قراره کی پیشمون بیای اما گل گلی من و بابایی خیلی دوستت داریم کاش این همه درس و دغدغه وجود نداشت و تو زودتر میومدی پیشمون البته همیشه از خدای مهربونمون می خوام تو گل ناز و هر موقع که خودش صلاح می دونه بهمون هدیه بده   تو هم از توی بهشت برای ما دعا کن گل نازم    ...
27 تير 1390

فرشته خدا

سلام فرشته ی کوچولوی ناز من   امروز رفتیم  تئاتر گروه مسلم که در مورد امام زمان بود خیلی جالب بود انشالا وقتی امدی پیشمون میبرمت مامان ناز  موضوعش خیلی جالب بود مثلا چند نفر بودن که هر کدوم یه جورایی دعا برای ظهور امام زمان رو کار مفیدی نمی دونستن بعد تو یه شرایط خاص قرار گرفتن توی تئاتر مثلا زلزله امد اون وقت که حسابی مضطر شدند تازه یاد خدا و امام زمان و توسل و دعا به درگاه ایشون افتادن  میدونی عزیزم یه جوری تئاترش ادم و تکون می داد که واقعا ما امام زمان رو برای چی می خوایم و ایا فقط تو مواقع اضطرار یادشیم یا نه تو همه ی زمان هاو مکان ها به یادشیم و برای ظهورش دعا می کنیم ؟ یه جورایی ادم خجالت می کشید از...
27 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد